+

خرید کتاب رمان آنا کارنینا نوشته لئو تولستوی؛کتاب طلا

ارسال شده توسط: رحیم زاده | تاریخ انتشار: 2023-05-09 14:27:56 | خرید کتاب رمان , کتاب رمان آنا کارنینا , لئو تولستوی , کتاب رمان آنا کارنینا , رمان های خارجی | نظرات 0

خرید،خلاصه و معرفی کتاب رمان آنا کارنینا نوشته لئو تولستوی به بیان ساده توسط سایت کتاب طلا

آنا کارنینا: همه ی خانواده های نیکبخت شبیه یکدیگرند اما چگونگی سیه بختی هر خانواده ای مختص به خود آن است.

خانه او بلونسکی ها وضع درهم و برهم و آشفته ای داشت. زن با خبر شده بود که شوهرش با دختری فرانسوی - خانم آموزگار سابق آن خانواده - رابطه عاشقانه ای دارد و به وی اخطار کرده بود که دیگر حاضر نیست با او در زیر یک سقف زندگی کند. سه روز بود که این وضع ادامه داشت و نه تنها زن و شوهر بلکه همه ی افراد آن خانواده از این جریان ناراحت و منزجر بودند هر یک احساس میکرد که همزیستی او با دیگران در آن خانه مفهوم و پایه ای ندارد و کسانی که از روی تصادف در میخانه ای با هم روبه رو میشوند بیشتر از آنها با هم نزدیکی و تجانس دارند. خانم از اتاقش خارج نمیشد و شوهر روز سوم بود که به خانه نیامده بود. بچه ها سرگردان و گیج در سرسرای خانه به این سو و آن سو می دویدند خانم آموزگار انگلیسی با زن خانه دار دعوا کرده و به یکی از دوستان نامه نوشته و از وی خواستار شده بود که برای او در جستجوی کار دیگری باشد. آشپز نیز دیروز هنگام ناهار خانه را ترک کرده بود و کلفت و کالسکه چی حسابشان را می خواستند که بروند. سه روز پس از بروز اختلاف پرنس استپان آرکادییچ او بلونسکی که در میان آشنایان خود معروف به استیوا بود - در موقع همیشگی خود یعنی ساعت هشت با مداد از خواب بیدار شد. وی به جای خوابگاه همسرش در اتاق کار خود روی نیمکتی تیماجی شب را به سر برده بود پرنس بدن قربه و نازپرورده خود را روی

جهت خرید کتاب آنا کارنینا به ادرس اینترنتی https://ketabtala.com مراجعه کنید

• لئون تولستوی بود به خاطر می آورد خودداری نمی توانست بکند و از روی نومیدی تکرار می کرد

او، اوه اوه

ناخوشایندتر از همه نخستین دقیقه ای بود که وی چون شاد و خوشحال با گلابی بسیار درشتی در دست که برای زنش آورده بود از تماشاخانه بازگشته و او را در اتاق پذیرایی نیافته بود. وی در شگفت بود که در اتاق کار، اثری از خانم دیده نمی شد تا سرانجام او را در اتاق خواب یافت و آن نامه لعنتی را که همه جریان را آشکار می ساخت در دستش دید. آن زن دالی زنی که همواره در اندیشه جزئیات امور خانه داری بود و در این زمینه ناشکیبایی میکرد، ناراحت و نگران میشد قیل و قال راه می انداخت، زنی که به نظر استیان افکار محدودی داشت - آن زن بدون حرکت نشسته بود و نامه را در دست گرفته با وحشت، نومیدی و خشم وی را می نگریست.

سپس در حالی که به نامه اشاره میکرد پرسید:

این چیست؟ این؟

استپان آرکادییچ چون این صحنه را به خاطر آورد همچنانکه اغلب اتفاق می افتد، از خود حادثه و جریان چندان در عذاب نبود بلکه چگونگی پاسخی که در برابر سئوال زنش داده بود وی را رنج می داد.

در آن لحظه وی درست وضع و حالت کسانی را داشت که به طور ناگهانی در حين ارتكاب عمل بسیار زشت و شرم آوری گرفتار شوند. وی موفق نشد ظاهر خود را با وضعی که در برابر همسرش بر اثر خطا کاری خود با آن روبه رو شده بود سازش دهد و قیافه مناسبی بگیرد. به جای اینکه خود را رنجیده و آزرده نشان دهد، انکار کند از خود مدافعه ،نماید پوزش بطلبد به جای اینکه دست کم خونسردی و لا قیدی به خرج دهد - هر نوع رفتاری از کاری که وی کرد بهتر می بود. بر چهره او ناگهان به طرزی کاملاً غیرارادی لبخند عادی و حاکی از مهربانی و یا بهتر بگوییم لبخند ابلهانه ای پدیدار گشت وی قادر نبود که به مناسبت این لبخند ابلهانه خود را تبرئه کند و ببخشد دالی چون این لبخند را مشاهده کردگویی از احساس دردی جسمانی تکانی خورد لرزید و سپس بنا به طبیعت پرحرارت خود سیلی از سخنان و عبارات بی رحمانه جاری ساخت و از اتاق بیرون دوید از آن زمان به بعد وی حاضر نشد شوهرش را ببیند.

استپان آرکادییچ نزد خود اندیشید همین لبخند ابلهانه باعث همه این جریان شده است. اما آخر چه باید کرد؟ چه باید کرد. وی با نومیدی این پرسش را از خود میکرد و اما پاسخی از برای آن نمی یافت.

این کتاب می‌تواند به عنوان یکی از بهترین هدایا برای دوستان و خانواده باشد و همچنین یکی از ضروری‌ترین کتب در کتابخانهٔ هر فرد علاقه‌مند به کتاب های ادبیات باشد. می‌توانید این کتاب را از سایت کتاب طلا در شهر خود یا از طریق فروشگاه‌های آنلاین مثل آمازون، کتاب طلا، فروشگاه‌ اینرنتی کتاب طلا و ... تهیه کنید.

فنرهای نیمکت از این پهلو به پهلوی دیگر غلتاند و مثل آن بود که میل داشت دوباره در خوابی طولانی فرو رود. سپس بالش را سخت در آغوش گرفت و گونه اش را به آن فشرد. اما ناگاه از جای پرید روی نیمکت نشست و دیدگانش را گشود. وی خوابی را که دیده بود به خاطر آورد و اندیشید:

ها، در خواب چه دیدم؟ جریان چگونه بود؟ آها آلایین در دارمشتاد نهار می داد. اما خیر خیر در دارمشتاد نبود بلکه در مکانی امریکایی می نمود. ها، فهمیدم در خوابم دارمشتاد در آمریکا واقع شده بود. آری، آلابین روی میزهای شیشه ای نهار میداد و میزها آوازایل میوتزورو را می خواندند. خیر، «ایل میو تزورو نبود، بلکه آواز بهتری بود روی میز یک نوع تنگهای کوچکی وجود داشت و آنها نیز گویی زن بودند. دیدگان استپان آرکادیچ از روی شادی برقی زدند و او در حالی که تبسمی بر لب

داشت اندیشید بله، بسیار خوب بود بسیار خوب بود غیر از این چیزهای خوشایند فراوانی نیز در آنجا وجود داشت که در حال بیداری کلماتی برای وصف آن نمی توان یافت و انسان از بیان آن عاجز است.

وی چون مشاهده کرد که پرتوی از نور از گوشه یکی از پرده های ماهونی به درون اتاق رخنه کرد با نشاطی فراوان پاهایش را از روی نیمکت به زیر آورد و با پاها، کفشهای دمپایی خود را که از تیماج طلایی رنگ بود و زنش آن را گلدوزی

کرده و به مناسبت روز تولدش در سال گذشته به وی هدیه داده بود جستجو کرد. سپس بنا به عادت نه ساله اش بدون ایستادن دستش را به سوی نقطه ای که در خوابگاه ربد شامبر را می آویخت دراز کرد. در این جا ناگاه به خاطر آورد که چرا و چگونه در خوابگاه زنش نخوابیده و در اتاق کارش میباشد. لبخند از چهره اش سترده شد و ابروانش گره خورد وی در حالی که همه ی جریانی که رخ داده بود به خاطر می آورد لندلندکنان ندا داد:

آه آه آه او ....!

بار دیگر همه جزئیات دعوای با زنش همه وضع یاس آوری که ایجاد شده بود و بدتر از همه خطای شخص خودش در برابر دیدگانش مجسم شد. وی اندیشید آری او مرا نخواهد بخشید هولناک تر از همه این است که در همه این جریان تقصیر از من است. خطا از من است هر چند تقصیری ندارم. نکته حساس این درام

در همین جاست

نتیجه کتاب رمان آنا کارنینا نوشته لئو تولستوی: 

کتابی است از لئو تولستوی، نویسنده روسی، که در سال ۱۸۷۷ منتشر شد. داستان عشقی بین آنا کارنینا، زنی زیبا و متأهل، و کارآفرین جوان و جذاب، ورونسکی، را روایت می‌کند. این داستان دربارهٔ عشق، خیانت، خودکشی و مسائل اجتماعی است. کتاب رمان آنا کارنینا به عنوان یکی از بزرگترین اثرهای ادبیات جهان شناخته شده است و همچنان مورد توجه بسیاری از خوانندگان قرار دارد.

ارسال نظر