+

مشخصات؛خلاصه کتاب من پیش از تو | فروشگاه اینترنتی کتاب طلا

ارسال شده توسط: رحیم زاده | تاریخ انتشار: 2023-02-07 13:03:48 | | نظرات 0

خلاصه ای از کتاب من پیش از تو

فاصله ی ایستگاه اتوبوس تا خانه یکصد و پنجاه قدم می شود، اما اگر عجله نداشته باشی و قدم های کوتاه تری برداری تا یکصد و هشتاد هم می رسد، درست مثل وقت هایی که کفش لژدار پوشیده باشی. از کنج خیابانمان که پیچیدم (۶۸) (قدم خانه مان نمایان شد خانه که دیوار مشترک با همسایه بغلی داشت، چهار اتاق خوابه و در ردیف خانه های سه خوابه و چهار اتاق خوابه بود. با دیدن اتومبیل بابا فهمیدم هنوز سرکار نرفته است.

پشت سرم خورشید در پس قلعه استور تفلد غروب می کرد، سایه های سیاهش همچون مومی که در حال آب شدن است از تپه می لغزید و پایین می آمد. اگر اوضاع این گونه رقم نمیخورد تمام خاطراتم را از این محله برایتان تعریف میکردم در این محل بود که بابا به من یاد داد بدون چرخ کمکی سوار دوچرخه شوم؛ خانم داهرتی با آن کلاه گیس کج برایمان کیک درست کرد؛ ترینا با چوب به لانه های زنبور لای پرچین زد و ما جیغ زنان تمام راه بازگشت به قلعه را دویدیم. خرید کتاب من پیش از تو 

سه چرخه ی توماس سروته توی راه افتاده بود، در حیاط را بستم و سه چرخه را کشان کشان آوردم و زیر ایوان گذاشتم. در خانه را باز کردم. هرم گرما به صورتم دمیده شد؛ مادرم سرمایی است و همیشه خانه را گرم نگه می دارد. بابا هم پنجره ها را باز میکند و می نالد که مادرم با این کارش پدر همه ی ما را در آورده است. بابا همیشه میگوید هزینه اش بیشتر از تولید

ناخالص داخلی یک کشور کوچک افریقایی است.

تویی عزیزم؟

آره.

به زور جایی در جالباسی که پر از لباس است پیدا کردم و کتم را آویزان کردم.

کدامتان هستید؟ لو یا ترینا؟

لوا: نگاهی به اتاق نشیمن انداختم بابا روی کاناپه نشسته بود، سرش پایین و دستش لای بالشتک ها بود طوری که انگار بالشتک ها دستش را تا ته بلعیده اند. توماس خواهرزاده ی پنج ساله ام روی پاهایش نشسته و با اشتیاق به او زل زده بود.

بابا صورتش را به طرف من برگرداند. چهره اش از تقلایی که کرده بود، سیاه بود.

سر در نمی آورم چرا این قطعه های کوفتی لگو را باید این قدر کوچولو بسازند

مامی کو؟

طبقه ی بالا قطعه های بزرگ تر بهتر نیست؟

سرم را بالا گرفتم. صدای همیشگی فشفش اتو به گوشم رسید. مادرم جوسی کلارک ۲ هرگز آرام نمی نشست و همیشه سرگرم کار بود. چه قدر هم به آن می بالید. به شوخی میگفتیم موقعی که ما همه سر میز غذا نشسته ایم و داریم کباب می خوریم، او بالای نردبان بیرون ایستاده و پنجره رنگ می زند و گاهی هم مکث میکند و برای ما دست تکان میدهد. بیا کمک کن و این لعنتی را پیدا کن نیم ساعت است که این جا دارم دنبال

این ها می گردم. باید بروم سر کار.

شب کاری؟

جهت خرید کتاب با تخفیف ویژه: سایت کتاب طلا

ارسال نظر